بهترین روش تحلیل بازار الیمپ ترید: بسیاری از معاملهگران نمیدانند که چطور کار خود را شروع کنند، چه استراتژی را انتخاب کنند و به چه چیزهای در هنگام شروع یادگیری درباره بازار معاملات، توجه کنند.
هر کدام دارای مزایای خود بوده و ترکیب کردن آنها با هم یا استفاده از عناصر هر کدام از آنها میتواند به معاملهگران در درک بهتر بازار کمک کند و بتوانند بهتر در مورد اینکه قیمت به چه سمتی سوق پیدا خواهد کرد، تصمیم بگیرند.
بیایید به مزایای هر کدام از روشها بپردازیم و ببینیم که چطور میتوانیم آنها را ترکیب کنیم. (بهترین روش تحلیل بازار الیمپ ترید).
استفاده از سطوح حمایت و مقاومت (Support & Resistance)به همراه اندیکاتورها و اسیلاتورهای ترند به معاملهگران کمک میکند تا نقاط ورود به بازار را بر اساس رفتار و حرکات قبلی بازار پیدا کنند.
چنین تحلیلی میتواند برای معاملهگران مقدار زیادی اطلاعات مفید فراهم کند و به آنها کمک کند تا پیشبینی درستی از جهت قیمتیداشته باشند.
با این حال، این نوع تحلیل به ما در خصوص اینکه قیمت در بلندمدت چه مسیری را طی خواهد کرد، اطلاعاتی نمیدهد زیرا یک چارت نمیتواند اطلاعات بلندمدت زیادی را ارائه دهد.
تحلیل فاندامنتال از طرفی دیگر بر روی تحقیق و بررسی وضعیت اقتصادی تمرکز دارد و نحوهی منتشر شدن اخبار آینده بر روی سهام یا ارزهای خاصی تاثیر میگذارد.
اخبار مهم همینطور نوسان را به بازار تزریق میکنند. بنابراین معاملهگران بهتر است به عنوان رویکرد اصلی استراتژی خود را بر اساس آن تنظیم کنند و عکسالعمل به اخبار را به عنوان یکی از اصلیترین موارد برای انتخاب استراتژی خود در نظر بگیرند.
یک معاملهگر میتواند از اندیکاتورهای حجمی برای متوجه شدن اینکه آیا بزودی ترندی ایجاد خواهد شد یا خیر، استفاده کند زیرا زمانی که یک ترند اندازه حرکت یا Momentum بیشتری کسب میکند، حجم معاملات معمولا افزایش پیدا میکند.
زمانی که حجم کاهش پیدا میکند، این میتواند نشانهای از یک تغییر جهت قیمت باشد. به طور کل، مشاهده فعالیت دیگر معاملهگران و بررسی دیدگاه آن به بازار میتواند بسیار مفید باشد زیرا احساسات و نظر آنها بر روی بازار تاثیر قابل توجهی میگذارد.
یک معاملهگر که از تحلیل فاندامنتال به عنوان ابزار اصلی خود استفاده میکند، میتواند همینطور اندیکاتورها را وارد استراتژی خود کند تا بهتر بتواند رفتار قیمتی را در هر زمانی که یک نوعی از خبر منتشر میشود، شناسایی کند.
این ممکن است به معاملهگران کمک کند تا الگوهایی را در عکسالعمل بازار به رویدادهای مشخصی، شناسایی نمایند. از آنجایی که بازار اغلب اوقات تمایل دارد که خود را تکرار کند، این ممکن است فرصتی برای ورود به یک معامله باشد.
برای جمعبندی میتوان گفت که این دو نوع تحلیل میتوانند مکملی برای یکدیگر باشند و یک رویکرد معاملاتی خوب را شکل دهند. یکی از آنها به طور قابل توجهی به فعالیتهای گذشتهی بازار تکیه دارد و دیگری بر روی رویدادهای آینده تمرکز دارد.
هر دوی آنها مزیتهای خود را دارا هستند و اعمال کردن عناصری از هر کدام، میتواند استراتژی مناسبی برای یک معاملهگر تازه کار باشد (بهترین روش تحلیل بازار الیمپ ترید).
اسیلاتور نهایی (Ultimate Oscillator – UO) یک اندیکاتور اندازه حرکت (Momentum) است که رفتار قیمتی کوتاه مدت، متوسط و بلندمدت را در یک ابزار تحلیل ترکیب میکند (اسیلاتور نهایی Ultimate الیمپ ترید).
دو نوع اسیلاتور دیگر با نامهای Awesome Oscillator و Pretty Good Oscillator وجود دارد؛ این دو مورد چه تفاوتی با اسیلاتور نهایی دارند و بهتر است از کدام استفاده کنیم؟ در ادامه جواب این سوال را خواهیم داد.
مانند اکثر اسیلاتورها، این اندیکاتور از سه خط تشکیل میشود؛ خط اندیکاتور و دو خط مربوط به سطوح افقی: خط 30 برای اشباع از فروش (Oversold) و خط 70 برای اشباع از خرید (Overbought).
برخلاف اکثر اسیلاتورهای اندازه حرکت دیگر، اسیلاتور نهایی نه تنها یک بلکه از سه بازه زمانی متفاوت بهره میبرد تا اطلاعات خود را دقیقتر ارائه دهد و از شکل دادن همگراییهایی اشتباه جلوگیری کند.
هر بازه زمانی با تاثیر و وزن مربوط به خود اعمال شده است و کوتاهترین بازه دارای بیشترین ضریب تاثیر است. بازههای زمانی بلندتر نیز با اینکه از نظر محاسباتی چندان مهم نیستند نیز به هر حال بر روی نتیجه نهایی اثر دارند.
هدف نهایی اینگونه از محاسبات این است که از واگراییهای اشتباه که در بین اسیلاتورهای اندازه حرکت رایج هستند، جلوگیری شود. میتوان گفت که UO یک نسخهی ارتقایافته اما نه چندان مشهور از اسیلاتور Awesome محسوب می شود.
از این اسیلاتور میتوان به عنوان یک معیار برای فشار و قدرت خریداران و فروشندگان در بازار استفاده کرد (اسیلاتور نهایی Ultimate الیمپ ترید).
قانون کلی به این صورت است: زمانی که قدرت خریداران بیشتر است، اندیکاتور به سمت بالا حرکت میکند. زمانی که فشار خریداران در بازار ضعیف میشود، اندیکاتور به سمت پایین میآید.
یک واگرایی در واقع یک تفاوت بین جهت ترند کلی و خودِ اندیکاتور میباشد. زمانی که قیمت مرز حداقلیِ جدیدی را به ثبت میرساند و اندیکاتور اینگونه عمل نمیکند، یک واگرایی صعودی مشاهده میشود.
زمانی که قیمت نقطهی حداکثر جدیدی را ثبت میکند و اندیکاتور در این کار شکست میخورد، یک واگرایی نزولی شکل میگیرد. طبق آقای لری ویلیامز (Larry Williams) که این اندیکاتور را توسعه داده است، معیارهای خاصی برای نقاط ورود و خروج به معامله وجود دارد:
یک سیگنال خرید زمانی دریافت میشود که یک واگرایی صعودی شکل بگیرد، اسیلاتور به زیر آستانه خط 30 برود و همینطور اسیلاتور در ادامه از نقطهی اوجی که در هنگام واگرایی دیده شده است، به سمت بالا عبور کند.
یک سیگنال فروش زمانی دریافت میشود که یک واگرایی نزولی شکل بگیرید، نقطه اوج واگرایی بالاتر از 70 باشد و در ادامه اسیلاتور در یک حرکت کاهشی از نقطه حداقلی که در هنگام واگرایی دیده شده است، عبور کند.
همینطور به یاد داشته باشید هیچ اندیکاتوری قادر به این نیست که همیشهسیگنالهایی 100 درصد صحیح را ارائه کند. بنابراین تمام اندیکاتورها هر از گاهی قادر به ارائهی سیگنالهای اشتباه میباشند.